حوًای بی آدم
هدیه ی آشنا فردی عادت داشت در باد و بوران با خودش دو چتر ببرد که ابتدای نامش بر دسته های چوبی چترها کنده کاری شده بود.اکثرمواقع چتر دوم به کارش نمی آمدتا اینکه یک روز بارانی مرد مسنی را دید که خیس شده و زیر طاقی منتظر ایستاده است که باران بند بیاید.بی درنگ جلو رفت و یکی از چتر ها را به او داد. مرد مسن تشکر کرد و گفت:چطور می توانم آن را به شما پس بدهم ؟آدرس تان را بگویید تا آن را باز گردانم . او لبخندی زد و گفت :نیازی به باز گرداندن نیست ،فقط در موقع لزوم ان را به کسی هدیه بدهید.سال ها گذشت و زمستان سختی از راه رسید. یک روز ان فرد به قصد رفتن به سر کار از خانه بیرون آمد و فراموش کرد با خود چتر بردارد .باران تندی در گرفت و مجبور شد تا زیر سقفی پناه بگیرد . ناگهان یک مرد جوان با دوچتر به سمتش آمد ویکی از چتر ها را به او داد.چتر آشنا بود .روی دسته ی چوبی اش اول اسم او کنده کاری شده بود.پیش از آن که مرد جوان چیزی بگوید لبخند زد و گفت:متشکرم دوست من،می دانم به شما هدیه شده !به خواست خدا،من هم آن را هدیه خواهم کرد در یک روز بارانی ... ******
نظرات شما عزیزان:
سلام به من هم سر بزن عاشقترینها
پست قشنگی بود عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
:
:
:
:
ستاد شوک دهی به آدمای خوب
کــاش تصــویــرت، نفــس مــی کشیــد...
زندگی میکنم ...
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!
چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد
بگذار هر چه از دست میرود برود؛
من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد،
حتی زندگی را !
کاش یکی هم یه چتری به ما هدیه می داد!
من که ندیدم برگرده خوبی هام به خودم...شایدم برگشته من نفهمیدم..
ولی بهرحال خوب بودن رو به بد بودن ترجیح میدم...
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسی واسه این مطلب قشنگت
خوب بود
بازم مرسی حوای بی آدم!!
یه آدم واسه خودت پیدا کن تا دیگه حوای بی آدم نباشی...!!!!
Power By:
LoxBlog.Com |